چه خوب که اقلن تو کسی رو داری که وقتی کم میاری، حلقهی همهی تقصیرهای کرده و نکرده رو بندازی گردنش و...
خواستم بنویسم...
حالا خیلی خوب معنی این تیکه رو میفهمم:
~من اینجا، کنار اینهمه زیبایی
و تو، تنهایی
دلم برای تنهایی تو میسوزد
و خود آشفتهام از این خوشگذرانی
با من باش
با من بیا و بمان
که من بدون تو به روزگار
تلخ، سرد، اندوهبار
فقط نگاه میکنم.}
اصلن از اینکه ازم تقلید بشه خوشم نمیاد!
یکی میگفت: "خوشحال میشم وقتی ازم تقلید میکنن؛ چون حتمن ایدهم انقدر جالب بوده که طرف ازش تقلید کرده دیگه!"
در اینکه ایدهی من جالب بوده شک نکن اما در اینکه طرف آدم بیخودیه هم شک نکن!
از بس دردها تکراریان و مشترک،
گلهای نیست که دیگران نمیفهمن چی میگم؛
من از سقف و نظم و تکرار گریزانم و سعادت خانوادگی تنها بر این سه پایه استوار است! [شریعتی]
خداییش!
~مهمَم نیست که چه جرمی یا گناهی این سِزاشه،
باقی دلم یه مشت خاک، همینم میخوام نباشه}
خواب دیدم کسی با تیغ یه خط کشید تو گلوم...
کمکم تنفسم تبدیل شد به قُلقُل و خِرخِر میون خون...
و بعد نفسهام آروم شد؛ آرومِ آرومِ آروم...
...
و اینگونه شبهای من صبح میشود!
چهجوری بگم چهجوریام که حسم کنی؟
گُنگم!
فهمیدی؟
نفهمیدی!
میبینی؟
نوشتن هم دیگه افاقه نمیکنه!
کسی چه میدونه "من- الان- گُنگم" یعنی چی؟!
واژهها تکراریان و بیاثر!
حاضرم تنهی خشکیدهی یه درخت باشم، یا یه ساقهی خشکیدهی پوسیده که به زور تو زمین فرو کردن، یا حتی یه دیوار کهنهی کاهگلی؛
فقط قول بده تو پیچک باشی!
همه،
بالاخره یه روز،
عمیقــا" این جمله رو درک میکنن،
اونم چه درک کردنی!
~در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح انسان را در انزوا میخورد و میخراشد}