چه خوب که اقلن تو کسی رو داری که وقتی کم میاری، حلقه‌ی همه‌ی تقصیرهای کرده و نکرده رو بندازی گردنش و...

من همونم ندارم؛ اینجا کسی مقصر نیست!

خواستم بنویسم...

حالا خیلی خوب معنی این تیکه رو میفهمم:

~من اینجا، کنار اینهمه زیبایی

و تو، تنهایی

دلم برای تنهایی تو میسوزد

و خود آشفته‌ام از این خوشگذرانی

با من باش

با من بیا و بمان

که من بدون تو به روزگار

تلخ، سرد، اندوهبار

فقط نگاه میکنم.}

...اما پشیمون شدم!

اصلن از اینکه ازم تقلید بشه خوشم نمیاد!

 

یکی میگفت: "خوشحال میشم وقتی ازم تقلید میکنن؛ چون حتمن ایده‌م انقدر جالب بوده که طرف ازش تقلید کرده دیگه!"

 

در اینکه ایده‌ی من جالب بوده شک نکن اما در اینکه طرف آدم بی‌خودیه هم شک نکن!

با تو دیوونگی‌کردن هم عالمی داره!

شوق کودکانه‌شون به نظرم بچه‌بازیه! عمر سلام‌ها انقدر کوتاه شده که تا بیای جوابِ سلام بدی، وقت خداحافظیه! نمیدونم چرا اینو نمیفهمن!

از بس دردها تکراری‌ان و مشترک،

که آدم رغبت نمیکنه بنویسه حتی!

گله‌ای نیست که دیگران نمیفهمن چی میگم؛

چون منم نمیفهمم دیگران چی میگن!

من از سقف و نظم و تکرار گریزانم و سعادت خانوادگی تنها بر این سه پایه استوار است! [شریعتی]

 

خداییش!

~مهمَم نیست که چه جرمی یا گناهی این سِزاشه،

باقی دلم یه مشت خاک، همینم میخوام نباشه}

میروم روی hOLd کمی!

خواب دیدم کسی با تیغ یه خط کشید تو گلوم...

کم‌کم تنفسم تبدیل شد به قُل‌قُل و خِرخِر میون خون...

و بعد نفس‌هام آروم شد؛ آرومِ آرومِ آروم...

 

...

و اینگونه شب‌های من صبح میشود!

تن تو بارون،

تن من خاک؛

بوی خاک بارون‌خورده میخوام! یالا!

امروز 15 مهر، اولین روز پاییز بود!

~گاه می‌اندیشم

خبر مرگ مرا با تو چه کس میگوید!}

از کل ِ زندگی فقط شب مونده واسم

و

سیگار

و

فرض‌های محال!

چه‌جوری بگم چه‌جوری‌ام که حسم کنی؟

 

گُنگم!

 

فهمیدی؟

نفهمیدی!

 

میبینی؟

نوشتن هم دیگه افاقه نمیکنه!

کسی چه میدونه "من- الان- گُنگم" یعنی چی؟!

واژه‌ها تکراری‌ان و بی‌اثر!

حاضرم تنه‌ی خشکیده‌ی یه درخت باشم، یا یه ساقه‌ی خشکیده‌ی پوسیده که به زور تو زمین فرو کردن، یا حتی یه دیوار کهنه‌ی کاهگلی؛

فقط قول بده تو پیچک باشی!

خوش به حال اونایی که امشب از نو نوشته شدن!

دل آروم رو بی‌تاب میکنی،

دل بی‌تاب رو آروم؛

آخرش نگفتی،

دردی یا درمون؟!

همه،

بالاخره یه روز،

عمیقــا" این جمله رو درک میکنن،

اونم چه درک کردنی!

 

~در زندگی زخم‌هایی هست که مثل خوره روح انسان را در انزوا میخورد و میخراشد}

 

مثل یه جور بلوغ میمونه!