یکدیگر را میآزاریم،
بیآنکه بخواهیم؛
شاید بهتر آن باشد که دست به دست یکدیگر دهیم،
بیسخنی؛
دستی که گشاده است میبَرد، میآورد،
رهنمونت میشود به خانهای که نور دلچسبش گرمیبخش است!
بیآنکه بخواهیم؛
شاید بهتر آن باشد که دست به دست یکدیگر دهیم،
بیسخنی؛
دستی که گشاده است میبَرد، میآورد،
رهنمونت میشود به خانهای که نور دلچسبش گرمیبخش است!
اینهمه پیچ، اینهمه گذر، اینهمه چراغ، اینهمه علامت؛
و همچنان استواری به وفادار ماندن به راهم، خودم، هدفم و به تو؛
وفایی که مرا و تو را به سوی هدف راه مینماید!
به تو نگاه میکنم و میدانم تو تنها نیازمند یه نگاهی،
تا به تو دل دهد،
آسوده خاطرت کند،
بگشایدت تا به درآیی؛
من پا پس میکشم،
و درِ نیمگشوده به روی تو بسته میشود!
پیش از آن که به تنهایی خود پناه برم،
از دیگران شکوه آغاز میکنم،
فریاد میکشم که ترکم گفتهاند؛
چرا از خود نمیپرسم،
کسی را دارم که احساسم را، اندیشه و رویایم را،
زندگیام را با او قسمت کنم؟!
آغاز جداسری شاید از دیگران نبود!
[]
کاش میون همهمهی خودخواهیها کسی صدای منو میشنید!
+ نوشته شده در ۱۳۸۷/۰۶/۳۱ ساعت 0:0 توسط