بیزارم از بحث‌های تاییدی که هر دو طرف هی با هم موافقت میکنن.

همیشه _یعنی مدت‌هاست_ دارم به این فکر میکنم که آدم‌هایی که اهل فکر و بحثن و میشه باهاشون رفت یه جا نشست و ساعت‌ها سر یه موضوع با اختلاف سلیقه صحبت و حتی بحث کرد و آخرش به دعوا و دلخوری نرسید و کتاب میخونن و موسیقی نمیشنون بلکه گوش میدن و به ندرت ابراز احساسات میکنن و عاطفه و عشقولانگی ِ بیرونی ندارن و مستقل و خودسر هستن و حمایتگر نیستن و حرف حرفِ خودشونه و عکس‌العمل‌ها و حتی جمله‌بندی‌هاشون با بقیه فرق داره و حتی میشه گفت به طرز شیرینی عوضی هستن و میشه باهاشون فکر کرد و از مغز کار کشید و چیز یاد گرفت و الکی نمرد خوبن یا آدم‌هایی که حامی و تکیه‌گاهن و هر ساعت شبانه‌روز میشه روی کمکشون حساب کرد و عشقولانه‌ن و زود وابسته میشن و بلدن گریه کنن و میشه از صفت 'مهربون' در موردشون استفاده کرد و مطابق طبیعتشون رفتار میکنن و با چیزی که مطابق سلیقه‌شون نباشه ابراز مخالفت میکنن و کوچکترین اختلاف سلیقه‌ای باهاشون تبدیل به دعوا میشه و جمله‌های عاشقانه‌شون عوضی نیست و مثل همه‌ست و اهل کشف و شهود نیستن و راه‌های تکراری و ایمن رو ترجیح میدن و باهاشون میشه به سکون و استقرار رسید!؟

کدومشون رو دوست دارم من بالاخره؟ در حالیکه یک نفر هرگز نمیتونه همزمان در هر دو گروه جا داشته باشه!

آدم چه صبورانه بعضی دردها رو میکشه بی‌اونکه بدونه حقشه یا ستم!

دلم برات تنگ شد یک‌هو!

پ.ن. این 'یک‌هو' امروز عصر که داشتی کلید مینداختی توی در، اتفاق افتاد.

آقای محترم ِ نسبتا" 40-45 ساله‌ای که توی ایستگاه اتوبوس ِ شهرآرا بی‌توجه به محیط اطراف غرق حل ِ جدولت بودی؛
مرسی،
واسه حس خوبی که بهم دادی.

جدا" خوش‌لباسی هم هنره!
یارو کلی هزینه میکنه‌ها اما لباساش نه به هم میان نه به خودش!

امروز سوار تاکسی، یکی از بهترین دوست‌های دوره‌ی دبیرستان رو کنار خیابون دیدم؛ اون لحظه فقط نگاه کردم و با خودم گفتم اِ آذر! چقدر لاغر شده؛ هنوز هم سفیده، انگار تمام این سال‌ها آفتاب بهش نیفتاده...
اما وقتی رسیدم خونه تازه فهمیدم که امروز یه فرصت رو از دست دادم!

همیشه وضعیت بهتری هم هست.

اول آهنگ 'آیه‌های بارانی' ِ امید، اون صداکلفته که میخونه سرتاسر خیال من، نقّّاشی‌های کاشی‌هـــــاش، ســـــــبز میشن و نــــــاز میکنن، مست‌ها شب‌ها تو کوچه‌هاش هوای آواز میکنن یَک حال محشری به من دست میده...

برای من اولویت با مهربانی است نه با دوست داشتن!

همه‌ی زندگیمان پر شده از آدم‌ها و اتفاقات هضم‌نشدنی که از قضا همه هم تف سربالا میباشند!

یه جایی _یادم نیست کجا_ پرسیده بود 'واسه اونی که دوسِش داری تا کجا حاضری پیش بری؟'
توی این فکرم که جواب این سوال میزان دوست‌داشتن رو تعیین میکنه یا میزان خودخواهی رو!؟

تعیین قلمرو در هر مقیاسی _از تعیین قلمروی شخصی توی محیط خونه و بین اعضای خانواده گرفته تا تعیین قلمرو یک کشور روی کره‌ی خاکی حتی_ همیشه با جنگ همراه بوده.

بعضی‌ها چه معصومانه آرزو میکنند.

همینجوی زرت و زرت عید میشه و ما 'هرسال دریغ از پارسال'تر میشیم؛
در بعضی از امور البته!